با شعری اقای برقعی شروع کنیم که زیباست؛
مشک برداشت که سیراب کند دریا را
رفت تا تشنگی اش، آب کند دریا را
آب روشن شد و عکس قمر افتاد در آب
ماه می خواست که مهتاب کند دریا را
تشنه می خواست ببیند لب او را دریا
پس ننوشید که سیراب کند دریا را
کوفه شد علقمه، شقّ القمری دیگر دید
ماه افتاد که محراب کند دریا را
تا خجالت بکشد، سرخ شود چهره آب
زخم می خورد که خوناب کند دریا را
ناگهان موج برآمد که رسید اقیانوس
تا در آغوش خودش خواب کند دریا را
آب مهریّه ی گل بود و إلّا خورشید
در توان داشت که مرداب کند دریا را
روی دست تو ندیده ست کسی دریا را
چون خدا خواست که نایاب کند دریا را
حدایا به امید تو
فال گاه گاه...برچسب : نویسنده : one-eyed-man بازدید : 150